۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

مروری بر زندگی مرد سیاست و هنر

قلم پردازی راجع به زندگی مردان که آزادانه و با غرور زیسته اند بسا مشکل وحتی ناممکن است ویا برای من که در آن سطح علمی نیز نیستم بسیارهم مشکل است اما شناخت و عشقی که نسبت به سران و نخبگان ملتم دارم مرا وامیدارد که مسولیت ام را در سطح توانم ادا نمایم.این بار تصمیم برآن شده است که گوشه از زندگی مرد هنر و سیاست را از هزاره های کویته یعنی شهید حسین علی یوسفی رهبر فقهید مردم ما در آنسوی دیورند لاین را بررسی نماییم .
شهید حسین علی یوسفی در یک خانواده ی میانه حال از لحاظ اقتصادی دیده به جهان گشود.بصورت معمول در سن هفت سالگی  راهی مکتب شد،و با اخذ مدرک ماستری در رشته بزنس و اقتصاد از دانشگاه بلوچستان فارغ شد...یوسفی از آوان جوانی دلچسپی خاصی به تاریخ و فرهنگ مردمش داشت،و در سفر های که در چندین کشور امریکای و اروپای داشت سیمنارهای راجع به جغرافیا،تاریخ ،فرهنگ مردم هزاره ارایه نموده بود، که توجه افراد محقق و مورخ خارجی را جلب تاریخ و فرهنگ هزاره هانمود،یوسفی در تمام کشورها با لباس خاصی هزارگی سفر مینمود.یوسفی کارهای فرهنگی_سیاسی اش را از درون فدراسیون دانشجویان هزاره شروع نموده بود ...و شهید یوسفی در کنار نوشتن نمایشنامه ،درامه ،شعر و طنز خود نقش نیز بازی میکرد،درامه های یوسفی در ظاهر گرچند خنده های را بر لبان بیننده جاری میکرد اما در باطن بیانگر درد،و یک واقعیت تلخ جامعه و تاریخ ملت ما بود،یوسفی نابهنجاری های جامعه اش را در قالب طنز و شعر به دست اصلاح میگرفت ومیکوشید تا سنت های ناپسندمردم را برایش بدیل امروزی وخوبتری بدهد،یوسفی سخن پرداز ماهر و توانای بود که اکثرمردم  او را استاد سخن خطاب میکرد، وی  در تمام جلسات  آخرین سخنران  بود همه انتظار قرار گرفتن یوسفی را در پشت استیچ میکشیدندو یوسفی گریه و خنده را با هم یکجا میکرد گاهی یوسفی چنان اعمال ددمنشانه ی حاکمان را به نقد میگرفت که خنده ها را جاری میساخت و اما گاهی چنان پر جذبه از محرومیت و بی خبری گذشته مردمش سخن میگفت که همه بی اختیارانه اشک میریخت،یوسفی با زبان ساده و همه فهم توره میگفت یوسفی هیچگاه برای خشنودی کسی گپ نزد و حقیقت را قربانی مصلحت ها نکرد او نترس و برای مردمش سخن میگفت ،صداقت و راستی سخنان او را می شد در تون صدا و فریادهایش که بدون مکثی فریادمی زد مشاهده نمود،کسی را ندیده بودم که در موقع سخنرانی یوسفی جانش کرخت نشده باشد چون یوسفی همیشه بعد از آزادی از زندان آجیران ... مانند پدر و پیشوایش برای تاریخ میگفت از درد و ستمی که بر هزاره رفته بود.هزاره ها که بعد از سالیان دراز تازه دارایی چند باسواد و روشنفکر دانشگاهی راکسب نموده بود،  دشمنان نیز دامهای دیگر را برای شکار پهن نموده بودند.این دوران که مصادف بود با بقدرت آمدن گروه های خلق وپرچم در افغانستان و اختطافات چهره های ماندگار  ملت ما چون شهید اسماعیل مبلغ ،شهید غرجستانی،و... ،شهید یوسفی با چند تن از هزاره های کویته راهی افغانستان میشود تا با سران ، تحصل کرده گان و روحانیون هزاره نشست نموده و روی راهای برای نجات هزاره ها صحبت نماید. اما دست های بیگانه و اجیر شده گان ... واز خود بیگانه شده گان نه گذاشتند که هزاره ها به حیثیت که شایسته شان بود برسند،شهیدیوسفی با شهید اکرم یاری رهبر فقهید جنبش جوانان مترقی افغانستان دیدار وگفتگو نموده بود و موضوعات تاریخیهزاره ها رابا رفیق یاری  در میان گذاشت، وی که به حیث ترجمان  گروپی از خبرنگاران خارجی را نیز یاری   مینمود هدف اش این بود که تا هزاره ها را با جهان ارتباط دهد و از این سوراخ کوچک بیرون بکشد.اما بدبختانه شهید یوسفی توسط اجیر شده گان ریال و تومان در سرمای سرد هزارستان مدت طولانی را در زندان در جاغوری سپری نمود که تا آخر عمر از بیماری جلدی که از آن زمستان برایش اهدا شده بود رنج میبرد،شهید یوسفی  که یکی از چهره های برجسته تنظیم نسل نو هزاره مغل بود در سرما های سرد که بامیان در محاصره دشمن قرار داشت از کویته در خدمت مردمش میشتافت در سردی ودر غم ها شریک ملتش بود.شهید یوسفی برای یکبار به حیث کنسلر ناحیه هزاره تاون در کویته  انتخاب شد،وی بانی حزب ملی هزاره ها در پاکستان(هزاره دموکراتیک پارتی)بود ...شهید یوسفی هر جایکه نام و آدرسی از یکی بزرگان هزاره میافت به سوی آن میشتافت تا راه چاره ی برای پایان درد  تاریخی مردمش یابد،او با سلطان علی کشتمند  نخست وزیر اسبق افغانستان در لندن دیدن نمود و از او و تجربیاتش در رابطه به سر پا ایستاد نمودند یک ملت استفاده نمود که تاثیر یوسفی رابر آقای کشتمند بعدآ در تسلیت نامه اش در روز شهادت یوسفی عزیز شاهدبودیم که استاد کشتمند از یوسفی به عنوان فرزند راسخ ونستوه هزاره یادنموده   بود .وبا تک تک سران هزاره گفتگو نمود، تا راه درست و عقلانی را برای هزاره ها دریابد..،یوسفی بابه مزاری را الگوی مبارزاتیش و شخصیت مورد نظرش توصیف مینمود.یوسفی در درامه های چون :آزره بزکشی شده،الخاتو،مایندر خنتوما،...ونوشته هایش مانند ای بیراریه،بزچینی،جمع آوری بیش از پنج هزار ضرب المثل هزارگی و...خدمت والای را برای جامعه هزاره نموده است .یوسفی یک فرد دموکرات ولبیرال بود.یوسفی به ارزشهای ملت اش ارج می گذاشت و خود را مسول حفظ آن میدانست."ما صد کرد بومروم ،صد کرد زنده شونوم از آزره بودن خو تیر نیستوم و د کدم کتاب دونیا نبشته شده که قوم دوستی کفره!"شهید یوسفی در رابطه به آگاهی و بالا رفتن سطح شعور سیاسی هزاره ها با جوانان کار می کرد و جوانان را همیشه تشویق به کارهای حیاتی مینمود،یوسفی زبان درشت و تندگوی داشت که طنز به زیبای آن می افزود که شباهت گفتاری در سوچه گویی و روک وپوست کنده گویی بین شهید ضحاک و شهید یوسفی به وضوح قابل ملاحظه بود..چندگفته ازشهیدیوسفی:"او مردم کس دیده که آهن ده چو هولدینگ شونه!اگه نموشه بوگید که چطور تایز هندو ده شیعه سم مییه"."او هزاره های پاکستان اگه امی هزاره های افغانستان نمی مد زیبون شمو رقمی زیبون جن میگشت"."او بچه کابلی تو که ادعا دریی که زیبون تو دری یه بیه سه کلمه آزرگی ره مه موگم ده کابلی بوگی باد از او مه پگ عمر خو ره دری موگوم" شهید یوسفی در تمام عمر غرور هزارگی را برای هزاره ها ارزانی داشت وی انسانیت را دوست واز گاندی رهبری عدم خشونت توصیف ها وآموزه های یاد داشت .او پیوندی نا گسستنی را در بین ملت های تحت ستم میدید.شهید یوسفی در حالیکه تازه مخاطبان خوبی برای گپهایش دریافته بود، کوردلان عصر و جنایت پیشه گان زمان و شبح انسان ها او را از جامعه اش جدا نمود در صبح گاهی 26 جنوری سال 2009او را در دفتر کارش واقع جناح رود کویته مورد حمله قرار دادند.یوسفی از جمع هزاره ها رفت اما پندارهای نیک اش چراغ راه مردم اش شد ویادش گرامی ،راهش جاودان باد.

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

سیری بر زندگی دو چهره ماندگار




تاريخ ملتها داراي فرازونيشب هاي هست كه آن ملتها در برابرش ايستادگي نموده اند ويا هم از اثر آن در گودال فراموشي تاريخ دفن شده اند، ملتهاي كه خاطره جمعي شان را فراموش ميكنن و حافظه  تاريخي ندارند از همه زودتر نابود ميشوند.كه در كل ميتوان گفت كه ملت ها بالندگي وسر فرازي شان را مديون رهبران وگردانندگان قدرت سياسي،اجتماعي،فرهنگي واقتصادي شان ميباشند،در واقع موتور تحول وتكامل يك جامعه وابسته به چگونه انديشيدن همان ملت و كارآيي رهبران شان هستند، ورهبران بايد اگاه به امور وصاحب قوه تفكيك بين نفع وضرر ملت شان باشند و درپي خير وسعادت مردمي باشد كه او را شايسته دانسته و به آن سمت گماشته اند،رهبر خوب همان سخنگو و مفسيري آرمان همان ملت هست
و ملت ما كه هميشه در تاريخ بعد از ايجاد سرزمين بنام افغانستان به حيث يك ملت هميشه در نقطه مقابل قدرت حاكمه پنداشته شده و ازتمام مزايا و داشته هاي اجتماعي، سياسي واقتصادي اين حيطه محروم ودور بوده است، اما در طرف ديگر قضيه نبرد آزادي خواهي و تساوي حقوقي از طرف اين ملت و چهره هاي نادر مطرح شده میباشد که آنها تا پاي جان براي تحقق آن كوشيده اند وخواهم كوشيد، و ما خواستيم يادي كنيم از دو چهره درخشان اين ملت و از ستاره گان  كهكشان عدالت و مقاومت چون تمام تحقیقات در اين سطور نميگنجد، اما شما و بايد صفحات كه توسط قلم بدستان مهار و چهره دست ما مشق شده بخوانيد و اطلاعات خويش را راجع به تاريخ و تاريخ سازان تان تكميل نمايید... این دوچهره:
1- وكيل اكبر خان نرگس: وي در سال 1307 ه ش در دره نرگس والسوالي پنجاب در يك خانواده بانفوذ ويكي از سران هزاره متولد شد، اكبر خان نرگس داراي سوادي بالا و مطالعه گسترده بود كه پدر تاريخ معاصر هزاره (كاظم يزداني)او را حافظ تاريخ هزاره لقب ميدهد، حاج كاظم ميگويد:كه خان داراي انديشه باز و اگاه و تاريخ دان بزرگ بوده ومطالعه وافر راجع به تاريخ  ملل داشته است، خان در باسواد شدن و اگاه شدن مردم كوشش هاي فروان را نموده است. بطوري مثال به  ايجاد اولين مركز تعليمي در والسوالي پنجاب اشاره كرد كه از اين مركز بيشترين اهل فكر و قلم اين خيطه به نور روشنايي منور شده اند، از نمايندگي تاريخي و واقعي وكيل در دور نهم شوراي ملي  و در اين دور كه از سالهاي 1334-1336ه ش وكالت واقعي از مردم و ملت اش نمود، در بيانيه تاريخي كه  وكيل خان خطاب به صدراعظم پيشنهادي شاه ميكند از فقر مردم و سيتم ناعادلانه شاه در بين رعيت اش انتقاد ميكند بايد به ديد احترام نگريست، وكيل خان يكي از دردمند ترين چهره هاي ملي ملت ماست كه در تاريخ ملت ما تكرارش به ندرت اتفاق افتاده است، وكيل خان از ماليات كمرشكن دولت بر مردم هزاره انتقاد نموده و ماليه را كه بنام خسبٌري بود آنرا لغو نمود، از فصاحت و درايت كه خداوند براي وكيل خان داده بود وي براي بيان حقايق در مقابل زورمندان از آن براي منافع ملت اش بكار برد كه هيچگاه كوچكترين چشم پوشی هم نكرد، وي بارها ميگفت كه"ملت كه دربين خودش به دو دستگي و درجه اول و درجه دو و ...شود دوام نخواهد آورد" خان وكيل مدتي را در خانه ماند اما بنابر درخواستهاي مكرري بابه بزرگ از خان  در آن شرايط حساس و حيات بخش كه رهبرشهيد بابه بزرگ باني جريان سبز عدالتخواهي در پي اتحاد قوم و ارايه راه حل براي عبور از بحران آنروز بود نيازمند به تجربيات اين عالم و خردمند بزرگ بود، وكيل خان كه يكي از طراحان اصلي نظام فدرالي بود، رهبري شهيد از وكيل خان ميخواهد كه براي تحقق اين امر گامهاي عملي را بردارد، كه وكيل خان سفرهاي را انجام دادتا بتواند ديگر اقوام تحت ستم را براي تحقق اين امر گرد هم آورد كه در اين قسمت موفقيت هاي را نيز نصيب شد ازجمله جنرال عبدالرشيد دوستم را براي فدرالي شدن نظام قانع ساخته بود "كه اينك ما به وسعت انديشه آن بزرگ مردان پيبرده ايم" وكيل نرگس در دوره حيات اش زحمات بي نظير را كشيد تا بتواند روزنه هاي اميد را بروي اين ملت در بند باز نمايد، وكيل نرگس با جمع از چهره هاي مطرح  ملت سفري را در تنظيم نسل نو هزاره مغول كوئته پاكستان داشت و در آنجا با سران هزاره پاكستان راجع به روابط بين هزاره هاي آ نسو واين سوی مرز داشتند. سرانجام وكيل خان در سال 1378/01/11 در شهر كراچي پاكستان دار فاني را  وداع گفت، روحش شاد ويادش گرامي...
2-  وكيل شهيدجواد ضحاك: وي در سال 1346/05/16 ه ش دريك خانواده ميانه حال و روحاني در والسوالي يكه ولنگ ديده به جهان گشود، وكيل ضحاك چهار سال بيش نداشت كه پدرش دار فاني را وداع گفت، با اوج گرفتن ترور و دهشت دوره تره كي برادران بزرگتر وكيل ضحاك راه مهاجرت را در پيش گرفتند و راهي ايران شدند، وكيل ضحاك جواني بيش نبود که با رهبري شهيد آشنا ميشود و اوج عشق وكيل ضحاك نسبت به پيشوا و پير خردمند تاريخ  را نميشود در هيچ قالب گنجاند، جواد شهيد ازهمان اوايل در خدمت بابه بزرگ مشغول به ايفاي وظيفه ميشود، با ورد رهبر شهيد در افغانستان وي نيز همراي تيم رهبر بود، كه از ماندن شش ماه با رهبر در دشت هاي سوزان  بكوا روايت هاي داشت، جوادشهيد به حيث سكرتر بابه بزرگ و در جريان مقاومت در سنگرهاي عدالتخواهي در غرب كابل وي مسئول مخابره شخصي رهبر شهيد بود وشهره اش را با" مهتاب" در بين جوانان و بچه های دفاع و هويت كسب ميكند، شهيد ضحاك اهل راز دل مزاري  يا به قول يكي از برادران(كتاب ناخوانده ي مزاري بزرگ )بود، جواد را رهبر شهيد فرزند اش خوانده بود كه خواستگاری و ازدواج جواد نيزتوسط رهبر شهيد انجام و تدارك داده ميشود. اما بعد از يتيمي ها واز همه يتيمتر اهل بيت، ياران و فرزندان رهبر شهيد، ضحاك هميشه حسرت نبودنش در هنگام شهادت با پيري انقلاب بابه بزرگ را ميخورد، با رانده شدن طالبان از اريكه قدرت شهيد ضحاك وارد زندگي اجتماعي شد، با كانديد نمودنش در انتخابات شوراي ولايتي باميان با جايگاه و محبوبيت كه دربين مردم داشت موفق شد تا در شوراي ولايتي راه پيداكند، ودر دو  دور انتخابات شورا موفقيتش بيانگر  راز بزرگی بود كه وي براي سه بار سمت رياست شورا را نيز به عهده داشت، وكيل ضحاك با لحن درشت و انتقاديی كه داشت در دفاع از حق مردمش خوب استفاده كرد، وكيل ضحاك از كم كارهاي دولت درمناطق هزارستان و بالخصوص در قلب اين جغرافيا اعتراض مينمود، با جمعي از دوستانش هر از گاهي كه نياز احساس ميشد نيشخندها و حركتهاي مدني و نمادين را انجام ميدادند تا بصورت مدني حقوق مردمش را مطالبه كند، وكيل ضحاك هميشه از تاثير بيمانند اشخاصي   ذيل در زندگي اش ياد ميكرد، ابراهيم خان گاوسوار، عبدالخالق هزاره، شيرين هزاره، وكيل اكبرخان نرگس و رهبر شهيد مزاري بزرگ، اينها الگوهاي بودند كه شهيد ضحاك اعمال آنها را الگوي چگونه زندگي كردنش  قرار داده بود، وكيل ضحاك در اجلاس روساي شورا هاي ولايتي در هرات از توزيع و تعصب در تصويب بودجه سالانه انتقاد نمود كه در آخرين مصاحبه هايش هويدا است، اما كوردلان انسان سيتز در  17 /03/1390 نهالي عدالتخواهي دست شانده بابه مزاري را با تبر بيداد و جهالت از بيخ در آوردند، وملتي را سوگوار و وادي را خونين كردند، كه بعد او سرو هاي اين ديار ناآشنايي را با ما از سرگرفته است. راه شان سبز و آرمان شان جاودان باد.


پیام تسلیت مجمع علمی گفتمان دانشجو به هزاره های پاکستان


ما مجمع گفتمان دانشجو كشتار دسته جمعي هزاره هاي بي گناه پاكستان را توسط الينه شده گان بهشت جنوب وزيرستان و شوراهاي پشاور و كويته و خاصتآ لشكر افراطي _مذهبي جنگوي تقبح نموده و در غمهاي آن مردم دلير وبا غرور خود را شريك دانسته وعميقترين تاسفات خويش را تقديم مردم دغداري هزاره كويته و حزب سياسي هزاره ها كه از حقوق مردمش دفاع ميكند(هزاره دموكراتيك پارتي) بيان ميداريم، و اميدوارم كه اين ابرازي همدردي خالصانه را ازما قبول فرمايد و درضمن از تمام نهادهاي حقوقي و مدني تقاظامنديم كه از اين فاجعه و نسل كشي سيستماتيك در پاكستان هر چه زودتر جلو گيري نمايند.                                              
         اعضاء و ريس مجمع علمي گفتمان دانشجو باميان- افغانستان

نامه از کویته- هزاره تون-پاکستان

خواهرو برادري همسرنوشت من! اين چند سطريكه در پيش روي تان موج افشاني درد و خون وگلايه گذاري ميكند از جنگلزاري نوشتم كه دريندگان بي خاصيت و افراط گرايان مرتجع و دينداران فاشسيت براي ارضاي روح و روان حيواني شان بي گناهان را قرباني ميكنند و ديار پاكان و سر زمين احساس وعشق را ماتم زده و پريشان ميكند.آري اينجا كشتارگاه هزاره شده است و اينجا قلب جنايت وتوحش است،مكانيست كه خداوندگار جنايت و وحشت و جريان انسان سيتز تاريخ(طالبان) را در آغوش اش پرورانده و با گرفتن جان بيگناهان آنرا رشد داده و بشريت را در پرتگاه هراس رسانده است،اينجا مكانيست كه هجده روز نذر و خيرات براي آدمكش عصر(اسامه بن لادن) نموده اند و بزرگانش كه دستي در كاسه مدافعان صلح و دموكراسي دارند جامه ي سوگواري برتن مينمايد ومي گويد كه کمر اسلام شكست!آري چطور ميشود ديگر از زشتهاي اينجا برايتان بگويم برادر وخواهري همسرنوشتم!آخر منهم اينجا بزرگ شده ام از آب و نانش تغذيه نموده ام،با فرهنگ اش ‍انس گرفته ام و در آباداني و سربلندي اينجا از توانم زيادتر سهم گرفته ام،حتي از خودشان هم زيادتر آبادتر كرده ايم اين مرزوبوم را!اما حالا اينجا مكاني است كه زندگي من معامله بهشت ميشود،راهيان بهشت و تشنگان حورالعين هاي وزيرستاني و پشاوري مرا و مردمي بيگناه اين ديار را به گلوله و رگبار ميگيرد،اينجا هركس بايد صبحها كه از خانه بيرون ميروند بايد براي آخرين بار به خانواده اش سير ببیند، ومن كه عضو تيم ملي كراته اين آشفته بازار ترور و آدمكشي هستم،صبحها كه از خانه بطرف محل تمرينم ميرويم بايد دستان پدرومادرم را عاشقانه بيبوسم شايد ديگر مجال بوسيدن را نيابم!بايد نگاه هاي پر از راز خواهرانم كه انگار ميگويند نرو، را ناخوانده بروم! وبه برادرانم بايد بگويم كه متوجه مادر و پدر و خواهران دوست داشتني ام باشند،چون ميدانم كه اينجا مرگ از تبسم خواهرانم واز گفتن آخرين جمله ي مادرم كه ميگويد:(خدا پيشت و پناهت فرزندم ومتوجه خود باش) نزديكتر است،چون ما خيلي از عزيزان مان را ازدست داده ايم،آدمهايكه اصلآ فكرش را هم نميكرديم كه روزي او هم از بين ما برود ،بزرگي آنها به وسعت كوه ها بود و قلب شان محبت خانه ي انسانيت ،حتي اين خدا نترسان آنها را نيز از ما گرفتن!آري برادر و خواهري همدرد و همگذشته ام!اينجا كويته است ،مكاني كه براي من و تو پناهگاهي بود در زمانهاي دور و گذشته ها،جاي كه من و تو داشتیم غرور وهيبت گذشته ي خويش را باز مي يافتم،  جايكه فرهنگ و تاريخ ما بطور نسبي زنده شده بود اما حالا اينجا تبديل شده به گورستان زنده ها و قيمت جان راهيان بهشت!(بهشت جاي احمقان چون مذهبيون وزيرستانيها و پشاوري ها نيست).آري اينجا مكاني بود كه كودكان در كنار قصه هاي بگت سينگ قهرمان هند و شه گوارا قهرمان ارجنتايني از حماسه آفرينان چون مزاري،شيرين،خالق و از جريان جاودان غرب كابل از مادران و پدران شان ميشنيدند،داراي افتخار بودند در كنار ديگران آزاده زندگي ميكردند، اما چنديست برادر وخواهر افغانستاني من(هزارستاني): كودكان ما فرياد ميزنند كه: به چه جرمي كشتند پدران و برادران مارا!!؟اينهاكه سر سوزن ضرري هم به موري نرسانده بودند پس چرا كشته شدند؟! حالا مادران ما ديگر لا لايي قهرماني و پس گرفتن سرزمين هاي تصاحب شده ي مان را نميخوانند، مخته هاي جان گداز و خدايا خدايا جاي آنرا گرفته، براي دختران هزاره كه در استعداد و ذكاوت  مثالي براي ديگران بود اما اينكه در وادي اين جانوران آدمخوار محصور شده، كه حتي مجال نفس كشيدن را نيز از اينها گرفته اند، برادران ما كه در آنسوي آبها زندگي ميكنند دردي كه براي ما به ارث مانده است از ياد برده اند! شايد هم نان شان پخته و جايشان  گرم وآرام هست و ساعت شان تير! هر از گاهي كه دق ميآورندمحفل رقص و پايكوبي دارند ويا هم به پاميكنند! اي برادران اگر امروز از غم نان فارغ البال شده ايد حداقل لحظه ي سر درگريبان تان كنيد و روزهاي سياه ي را به ياد آورديد كه گذشتانده ايد! امروز ما صداي شما را از هر گوشه اين گيتي غدار نياز داريم پس بيايید با ما يك صداشويد و نگذاريد كه خواهران و برادران شما قرباني بي توجهي خود ما شود، و ای برادر و خواهرم که در افغانستان زندگی دارید هزاره های کویته مگر به نام های دایزنگی و جاغوری به شهادت نمی رسند و چنانچه شایعه های که ما میشنویم شما را نیز بنام این منطقه، آن منطقه و یا طایفه ها به جان هم انداخته اند، پس بیائید باهم همدست شده و از تکرار دوران عبدالرحمن جلو گیری نماییم، فرزندان هزاره ي كويته ديگر كمك از نهادهاي نام نهاد سازمان ملل متحد و حقوق بشر نميطلبند بلكه از شما مدد ميخواهد.اي باشنده گان سرزمين پدري ما آيا نمي خواهيد كه با دخترك هاي خورد سن هزاره هاي كويته همصداشويد؟ وبيشنويدكه چقدر غريبانه و نيازمندانه ميگويد:
It is better to die than living in this kinds of situation!
We have learned from Sheerin Hazara that to die is really better than being the evidence of our insulting; we are Hazara the clean and brave nation…
پس به اميد روزيكه در تمام اين غرق آبه ي سرگردان هر كس با معيار انساني  در باره اش قضاوت گردد و اعمالش تعيين كننده سرنوشت اش باشد.
علي رضا مغول كويته_ پاكستان21/09/2011